شاهنامه به روایت سپیده

شاهنامه‌ای مصور به نثر روایی امروز

شاهنامه به روایت سپیده کتابیست به نثر روان امروزی که توسط سرکار خانم سپیده دولتشاه نگاشته شده است. این کتاب که با تکیه بر چهار تصحیح شاهنامه و رعایت اصل امانت‌داری نسبت به ابیات نوشته شده، بنا را بر این گذاشته است که داستان‌ها، بازه‌های زمانی، مفاهیم و کلمات مشکل چنان قابل فهم و روان تنظیم شوند که جامعه‌ی کتابخوان اما کم حوصله و پر دغدغه امروز بدون پیچیدگی‌های زبانی و عاری از صنایع ادبی سنگین، شاهنامه را به سبک رمانی جذاب مطالعه کنند.

این کتاب با بهره‌گیری از منابع معتبر و ارائه‌ی راهنمایی مورخین، زمینه‌ی تفکر و تحقیق بیشتر برای خوانندگان گرامی را فراهم کرده است از این رو برای کسانی که به دنبال تطابق داستان‌های شاهنامه با وقایع تاریخی هستند بسیار ملموس و لذت‌بخش‌تر خواهد‌ بود. از طرفی فضای نمایشنامه‌ محور و تصویر سازی ذهنی این شیوه‌ی روایت، درک عمق ماجراها و ویژگیهای شخصیتهای شاهنامه را برای مخاطب آسانتر می‌سازد.

شاهنامه به روایت سپیده

شاهنامه‌ی فاخر

شاهنامه نفیس‌ترین شاهکار ادبیات این سرزمین و فخر ما ایرانیان است که از نظر نگارنده اگر اشعار آن روی هر چیزی نوشته شود ارزش آن شی هزاران برابر می‌گردد چرا که حاصل عمر حکیم فردوسی بزرگ است که به آن ارزش و اعتبار می‌بخشد.
پس چه بهتر که وقتی اصیل‌ترین کتاب‌مان را تهیه می‌کنیم، در فاخرترین قالب ممکن از نظر جلد و جنس کاغذ و صفحه‌آرایی باشد تا هنگام مطالعه‌ی آن، لذت خواندن چندین برابر گردد.

نشر یار همراه با تلاشی مستمر کتاب شاهنامه به روایت سپیده را با محتوی و ظاهری نفیس به درجه چاپ رسانده تا همانطور که زینت‌بخش کتابخانه‌های شما دوستان می‌گردد، میل به شاهنامه‌خوانی را در نسل آینده بیشتر کند.
به امید آن که نسل حال و آینده ایران زمین، بیش از پیش با تاریخ و اسلاف ایران آشنایی پیدا کنند و برای حفظ فرهنگ اصیل ایرانی بکوشند، این اثر را به همه فرزندان این آب و خاک تقدیم می‌کنیم.
شاهنامه به روایت سپیده

نمونه ای از متن کتاب

کیکاووس با دیدن رستم او را تحویل نگرفت و جواب رستم را نداد و فریادی بر سر گیو کشید که: «تا حالا کجا بودی؟»
بعد رو کرد به رستم و گفت: «فکر کردی کی هستی که فرمان من را نادیده میگیری؟
اگر شمشیر دستم بود که الان پوست سرت را کنده بودم.» بعد رو کرد به توس و گفت: « رستم و گیو را ببرید دار بزنید. نبینم کسی هم دیگر دربار‌ه‌ی اینها با من حرف بزند.» در آن لحظه همه غضبناک بودند.

توس جلو رفت که دست رستم را بگیرد و بیرون ببرد شاید همه آرام بشوند اما رستم فکر کرد توس دستش را گرفته که ببرد و اعدام کند. عصبانی شد و محکم روی دست توس زد و توس از این ضرب دست رستم، به زمین کوبیده شد.

سپس جلوی کاووس را گرفت و گفت: «نفهمیدم! حواست هست داری با چه کسی حرف می‌زنی؟
آن تاج سنگینی که روی آن کله پوکت گذاشتی بگذارند روی دم اژدها که برازنده‌تر است.
نکند یادت رفته من و خاندانم خیلی سال قبل از اینکه بروم پدرت را از البرز بردارم، بیاورم و شاه کنم شاه سیستان و زابلستان بودیم.

یادت رفته چطور از زندان مازندران که کور شده بودی بیرونت آوردم؟
یادت رفته آن افتضاحی که در هاماوران به بار آوردی را چطور جمع کردم؟
حالا کارت به جایی رسیده که می‌گویی توس بیاید دست من را بگیرد؟
مگر من بند‌ه‌ی تو هستم؟ من بنده‌ی پروردگارم و تاج و قدرتم را از تو نگرفته‌ام که اینطور برای من آشفته شدی.

شماها هیچکدام‌تان حریف این سهراب نیستید. من هم ایران بمان نیستم، خودتان بروید با سهراب بجنگید ببینم چه غلطی می‌کنید؟ سزای این همه خوبی‌هایی که در حقت کردم این نبود.» و عصبانی مجلس را ترک کرد.

پهلوانان همه غمگین شدند و به گودرز گفتند:
« برو با شاه حرف بزن بلکه نگذارد رستم با این حال برگردد.» گودرز گفت: «شاه دیوانه است وقتی با رستم که اینقدر مدیون اوست، این کار را می‌کند، با ما چه کار می‌کند؟» گفتند: « برو شاه را به راه بیاور ما خیلی دست تنها هستیم.»

سرانجام با اصرار پهلوانان، گودرز رفت و به کیکاووس گفت: رستم چه کارت کرده بود که خواستی او را بکشی؟ کم برای نجات تو صدمه خورد؟ حالا لشکر ایران را بی‌پناه و پشتیبان کردی خوب شد؟ فکر کردی ما زورمان به لشکر توران می‌رسد؟
با آن گژدهمی که زود در رفت می‌خواهی به جنگ بروی یا با ما که همه‌مان اندازه یک بازوی رستم هم نیستیم؟»

کیکاووس که دید عجب اشتباهی کرده است. گفت: « گودرز جان! دستم به دامنت، نمی‌دانم چطور شد که یکدفعه عصبی شدم. برو و رستم را برگردان.»

گودرز با لشکری خودش را به رستم رساند و گفت: «رستم جان، کاووس که مغز ندارد. با آن زبان تندش فقط نعره می‌کشد. بالا غیرتا بیا و ایرانی‌ها را تنها نگذار و برای مردمت بجنگ.»
رستم گفت: «کاووس ابله است و من دیگر برایش از خودم مایه نمی‌گذارم.»
گودرز دید نه، انگار رستم به هیچ صراطی مستقیم نیست.

گفت: « بین خودمان باشدها! اینطور که تو گذاشتی و رفتی حالا پشت سرت می‌گویند که رستم از این پسر تورانی ترسید و فرار کرد.»
رستم غیرتی شد و گفت: «غلط کرده‌اند، من برمی‌گردم توی روی خودم بگویند.» خلاصه با ترفند گودرز، رستم بازگشت..‌.

برای خرید این کتاب نفیس (دوره 2 جلدی) به مبلغ نهصد و نود هزار تومان (9/900/000 ريال) از طریق شماره تلفن 5393-154-0998 در فضای مجازی و با استفاده از پیام رسان های واتساپ / تلگرام / ایتا / روبیکا، درخواست های خود را ثبت نمایید تا در اسرع وقت نسبت به تحویل “رایگان” آن اقدام نماییم.